اتوپیا

من اینجام...همینجا

اتوپیا

من اینجام...همینجا

آنتونن آرتو

  - زنده‌گی‌نامه آنتونن آرتو
 
چهارم سپتامبر ۱۸۹۶ آنتوان‌ماری‌جوزف- ملقب به آنتونن- آرتو در مارسی فرانسه به دنیا می‌آید. پدر، آنتوان روا، کاپیتان است و مادر، اورفازی نالپاس، تباری یونانی دارد و اصلیت‌اش به ازمیر بر می‌گردد؛ و آرتو در میان پنج فرزند خانواده بزرگ‌ترین است، پنج فرزندی که دو تای‌اشان در همان خردسالی می‌میرند. نخستین سال‌های زنده‌گی‌ او همان طور می‌گذرد که بچه‌ی هر خانواده‌ی بورژوای شهرستانی در آغاز قرن بیستم سر می‌کند.  در حدود پنج یا شش ساله‌گی، آنتونن به بیماری‌ عصبی‌ شدیدی که نوعی مننژیت باشد، مبتلا می‌شود. سال ۱۹۱۵ در حالی که او دارد آموزش فلسفه را تمام می‌کند، حمله‌های عصبی‌ تازه‌ای بروز می‌کنند و این امر چنان نگران‌کننده است که خانواده‌ او را برای مداوا نزد متخصصی در مون‌پلیه می‌برد؛ این مداوا نخستین اقامت در تیمارستان را به هم‌راه دارد. ۱۹۱۶ گرچه حال‌اش کمی بهتر شده، اما مدام از این آسایش‌گاه به آن آسایش‌گاه می‌رود تا بلکه دردهای جسمانی‌اش تسکین یابند، دردهایی که قرار است تمام عمر همراه‌اش باشند. بهبود وضعیت آرتو به او اجازه می‌دهد تا در سال۱۹۲۰ و پس از یک دوره اقامت طولانی در سوییس، شهر زادگاه‌اش را ترک گوید.
آرتوی جوان به پاریس که می‌آید سودای شاعری در سر دارد، طراحی بلد است و در نقاشی خبره است. بسیار زیباست و آرزو دارد هنرپیشه بشود. از این لحظه، زنده‌گی‌ آنتون آرتو چنان تنگاتنگ با اثرش در می‌آمیزد که تقریبا می‌توان گفت آثارش را با زنده‌گی‌اش می‌نویسد، و برای شناخت کنه زنده‌گی او کافی‌ست نوشته‌های‌اش را بخوانیم؛ زیرا هم‌چنان که موریس بلانشو تاکید می‌کند: او آن‌چه می‌گوید، آن را حتا نه به واسطه‌ی زنده‌گی‌اش- که در این صورت بیش از حد ساده می‌بود- بلکه به واسطه‌ی تزلزل آن چیزی می‌گوید که خود ورای زنده‌گی عادی می‌داندش.
شاعر ما شعرهایی می‌نویسد- نخستین مجموعه با نام آسمان غرمبه در ۱۹۲۳ منتشر می‌شود- و چند تا از آن‌ها را برای سردبیر مجله‌ی لَ نوول روو فرانسز که‌ کسی به نام ژاک ریویر باشد، می‌فرستد اما او شعرها را رد می‌کند. پس آرتو به ریویر نامه‌ای می‌نویسد، نه برای دفاع از انسجام و ویژه‌گی‌ شعرها بل‌که به منظور تفهیم این‌که چرا به رغم همه چیز به این شعرها هستی می‌بخشد.
او می‌نویسد: من از یک بیماری روحی هول‌ناک رنج می‌برم. اندیشه‌ام در تمام سطوح از من روی‌گردان شده.- و آرتو می‌خواهد هستی این چند شعری که عبارت‌اند از تکه‌پاره‌هایی که او توانسته در نیستی‌ مطلق از نو به چنگ‌اشان آورد؛ به رسمیت شناخته شود.- برای‌ام بسیار اهمیت دارد که این چند تجلی‌ هستی‌ معنوی که من توانسته‌ام به خود ارزانی کنم، مبادا به خاطر لغزش در تعابیر و عبارت‌هایی که آن‌ها را به تصویر می‌کشند، به عنوان چیزهایی ناموجود و فاقد هستی تلقی شوند.
پس از این‌که این نامه‌ها برای قابل درک ساختن این اشعار رد و بدل می‌شوند، ریویر تصمیم می‌گیرد شعرها را منتشر کند. همین نامه‌نگاری‌های آرتو با ریویر- که سپتامبر ۱۹۲۴ در همان مجله چاپ شدند- است که بلانشو از آن به عنوان اتفاقی بسیار پرمعنا یاد می‌کند.
شاید در این فریاد چیزی از نخوت و خودبینی باشد که: من گواه‌ام. من تنها گواه خویش‌تن‌ام. و نیز قطعا در این اظهار نظر که: خود را می‌شناسم، و این برای‌ام کافی‌ست، باید کافی باشد، و خود را می‌شناسم زیرا در خود حضور دارم، من در آنتونن آرتو حضور دارم.
با این حال اگر ناف برزخی‌ها (1۹۲۵) و مقیاس عصب (1926) که بار بعد به عنوان ادامه‌ی فصل‌هایی از روزنگاری‌های دوزخ (۱۹۲۷) منتشر شدند را می‌شود به عنوان غنی‌ترین و درخشان‌ترین متن‌های آن دوره تلقی کرد، از آن روست که به ناممکنی اندیشیدن و درد جان‌کاه این تلاش بی‌ثمر گواهی می‌دهند، آن‌هم با چنان روشن‌بینی و بصیرتی که کم‌تر مفسر تیزبینی توانسته بدان‌ها راه یابد. هم‌چنین این نیز هست که آن‌ها تنها گزارش نومیدانه‌ی این عدم کاربرد در زنده‌گی نیستند، بل چنان‌که او خود می‌گوید، جنگی‌اند برعلیه این: چیزی نهانی که کلماتی که یافته‌ام، بر من آشکارش می‌کنند، که تنش‌های روحی و روانی‌ام را کاهش می‌دهد، که اندک‌اندک ذاتا ماده‌ی اندیشه‌ام را تخریب می‌کند.
این امر هم‌چنین بدان خاطر است که ما در محضر اثری کنده‌شده از زنده‌گی نیستیم و این همان چیزی‌ست که آرتو از همان اول، در جسم و جان‌اش بر آن صحه می‌گذارد: من انسان‌ام به خاطر دست‌ها و پاهای‌ام، شکم‌ام، قلب گوشتی‌ام و دل‌ام که گره‌های‌اش مرا به فساد و گندیده‌گی‌ زنده‌گی پیوند می‌دهد.
بسیار درباره‌ی پیوستن آنتونن آرتو به جنبش سورآلیسم سخن گفته‌اند و بیش‌تر از آن درباره‌ی اختلاف نظرهایی که باعث قطع رابطه‌ی او با جنبش شد. ولی هیچ‌گاه واقعا در مورد دلایلی که باعث مشارکت این آدم منزوی و گوشه‌گیر-: من واقعا می‌توانم بگویم که در این دنیا نیستم، و این یک حالت ساده‌ی روحی نیست.- در فعالیت‌های یک گروه شده، کندوکاوی صورت نگرفته است. بدون شک نوعی تمایل به چیزهای غریب او و آندره برتون را به هم نزدیک می‌کرد، و پژوهش‌های نظام‌مندی که سوررآلیست‌ها در عرصه‌ی ناخودآگاه انجام می‌دادند به نظر آرتو بدان‌چه که او چنان بی‌رحمانه با خود می‌کرد، نزدیک می‌آمدند؛ و نیز بعید نیست که او در این میان سودای یافتن راه حلی برای این تفاوت‌اش با دیگران را، با پیوستن به گروه در سر می‌پرورانده، گروهی که نمی‌خواست تنها ادبی و هنری باشد بلکه مدعی‌ عمل در زنده‌گی و بر آن بود.
این هم‌کاری تا آن‌جا پیش می‌رود که مدیریت بخش مرکزی پژوهش‌های سوررآلیستی در دوره‌ای به او سپرده می‌شود، و نیز مسئولیت سومین شماره‌ی انقلاب سوررآلیست که آرتو در آن عصیان‌گری‌اش را به نمایش می‌گذارد. شماری از متن‌های کوتاه وی به این دوره تعلق دارند که بیش‌تر به خود ارجاع می‌دهند، گونه‌ای شعرهای منثور که مجموعه‌ی آن‌ها کتاب هنر و مرگ (۱۹۲۹) را تشکیل می‌دهد. فیلم‌نامه‌ها و چند مقاله‌ی نظری‌ او درباره‌ی سینما احتمالا به همین دوره‌ی سرسپرده‌گی به جنبش سوررآلیسم مربوط می‌شوند. از این فیلم‌نامه‌ها تنها یکی، به نام پوسته و پدر روحانی به سال ۱۹۲۷ و توسط ژرمن دولاک کارگردانی شد. آرتو که از فیلم‌برداری و تدوین فیلم کناره گرفته بود، با برداشت کارگردان چنان مخالف بود که روز اولین نمایش فیلم قشقرقی به راه انداخت و کار به جایی کشید که او و چند دوست سوررآلیست‌اش را از سالن سینما بیرون کردند.
پس از پشت سر گذاشتن نخستین تجربه‌های هنرپیشه‌گی به سال ۱۹۲۱ در تماشاخانه‌ی اُور و نزد لونیه‌پو، آرتو دوره‌ی آموزش واقعی‌اش را پیش دولن می‌گذراند. تا سال ۱۹۲۳ او عضو فعال گروه دولن است. استعدادش در طراحی باعث می‌شود اغلب طراحی‌ لباس و حتا دکور به وی سپرده شود. به عنوان بازی‌گر، عموما می‌توان علاقه‌ی گه‌گاهی‌ای را نزد او سراغ گرفت، گرچه این علاقه هم گاه بیش از حد تک‌روانه به نظر می‌رسد.
از درخشان‌ترین نقش‌آفرینی‌های او در تئاتر آتلیه- همان گروه شارل دولن- می‌توان به نقش بازیل شاه در نمایش زنده‌گی یک رویاست اثر کالدرن و نقش شارلمانی در درام الکساندر آرنو یعنی اوون بوردویی اشاره کرد.
در میان هنرپیشه‌های گروه دختری رومانیایی هست با زیبایی‌ای مسحورکننده. نام‌اش جنیکا آتاناسیوست؛ و به مدت شش سال شریک زنده‌گی‌ آنتونن می‌شود. آرتو پس از آن‌که آتلیه را ترک می‌گوید، در سال‌های ۱۹۲۳ و ۱۹۲۴ به گروه پیتواِف ملحق می‌شود و در نمایش‌هایی به کارگردانی‌ کومیسارژفسکی بازی می‌کند. در ۱۹۲۳ به صورت چرخشی در تئاتر پیگال دستیاری‌ لویی ژووه به او سپرده می‌شود.
در همان زمان، برای این‌که حضور خود را به عنوان بازی‌گر تثبیت کند، برای مدتی به بازی‌گری در سینما روی می‌آورد. در میان نقش‌هایی که در سینما ایفا می‌کند می‌توان از نقش مارا در فیلم ناپلئون ساخته‌ی اَبل گانس(۱۹۲۶)، کشیش ماسیو در مصائب ژان‌دارک اثر کارل تئودور درایر(۱۹۲۸) و پادشاه گدایان در اپرای سه‌پولی کار پابست(۱۹۳۰) یاد کرد.
مهم‌ترین اتفاق‌های زنده‌گی تئاتری‌ آرتو پی‌ریزی‌ تئاتر آلفرد ژاری به هم‌راه روژه ویتراک و روبر آرون به سال ۱۹۲۷ و خلق خاندان چن‌چی به سال ۱۹۳۵ در تئاتر فولی‌واگرام هستند. نمایش‌هایی که در تئاتر آلفرد ژاری اجرا شد عبارت بودند از:
1- شکم‌سوخته یا مادر دیوانه؛ قطعه‌ای موزیکال از آرتو، اسرار عشق از روژه ویتراک و ژیگونی کار مارکس روبور
2- یک پرده از نصف‌النهار پل کلودل که به رغم میل نویسنده اجرا شد، و مادر فیلمی از پودوفکین که دست‌گاه سانسور نمایش آن‌را ممنوع کرد.
3- رویا یا بازی‌ خیال اثر استریندبرگ
4- ویکتور یا کودکان بر سر قدرت کار روژه ویتراک
با این‌که از اول ژوئن ۱۹۲۷ تا ۵ ژانویه‌ی ۱۹۲۹ تنها همین چهار نمایش در تئاتر آلفرد ژاری روی صحنه رفت که همه‌گی توسط آرتو کارگردانی و در مجموع تنها نه بار اجرا شدند و با وجودی که اسناد این موضوع به غیر از اعلامیه‌ها و اعلان برنامه‌ها تقریبا از بین رفته‌اند و علی‌رغم این‌که آرتو اقتباس‌اش از خاندان چن‌چی‌ی شلی و استاندال را به عنوان مصالحه‌ای تلقی می‌کرد که به وی اجازه می‌داد برداشت‌های تئاتری‌ خاص خودش را روی صحنه به نمایش بگذارد و اگر چه این نمایش به زحمت بیش از پانزده روز دوام آورد، خاطره‌ی این اجراها را چنان هاله‌ای در برگرفته که هنوز اهالی‌ تئاتر حسرت‌اش را می‌خورند.
این هاله بدون شک از احساس ماندگاری ناشی می‌شود که این نمایش- خاندان چن‌چی- در تماشاگران بر جای گذاشته، و نیز شاید هم از ناتوانی‌ بیش‌تر روزنامه‌های آن زمان در درک آن سرچشمه می‌گیرد؛ بلکه هم خاصه از تامل دائمی در تئاتر، این هم‌زاد زنده‌گی، که آرتو از بدو تاسیس آلفرد ژاری بدان دست زده بود.
نشانه‌های مهم این تامل یکی مقاله‌هایی هستند که منبع الهام‌اشان کشف تئاتر بالی در نمایش‌گاه مستعمرات پاریس در سال ۱۹۳۱ بود و دیگری سخن‌رانی‌هایی که او در سوربن ایراد کرد: کارگردانی و مابعدالطبیعه(۱۹۳۱)، تئاتر و طاعون (۱۹۳۳) و دو اعلامیه‌ی تئاتر بی‌رحم(۱۹۳۲ و۱۹۳۳). این متن‌ها به ترتیب زمانی‌اشان در کتاب تئاتر و هم‌زادش(۱۹۳۹) گردآوری شده‌اند.
دهه‌های اخیر رشد و گسترش تأثیر آنتونن آرتو بر دنیای تئاتر را به خود دیده‌اند. از آمریکا گرفته تا لهستان، دیگر تعداد نمایش‌های به شیوه‌ی آرتو یا تحت تأثیر آرتو سر به فلک کشیده. غالبا هم برداشت‌هایی پیوسته نادرست که آرتو خود پیشاپیش نسبت بدان‌ها هشدار داده بود: به همین خاطر است که من تئاتری بی‌رحم را پیش‌نهاد می‌کنم. با این جنون برای تنزل و فروکاستن همه چیز که ما همه‌گی با آن دست به گریبان‌ایم، از وقتی که من این واژه‌ی بی‌رحمی را به زبان آورده‌ام همه خیال کرده‌اند منظورم خون است. ولی تئاتر بی‌رحم یعنی تئاتری دشوار و صعب اول از همه برای خودم. و از جنبه‌ی بازنمود هم، صحبت از شقاوت و بی‌رحمی‌ای نیست که هر کدام‌امان با تکه‌تکه‌کردن تن یک‌دیگر، با بریدن اعضای بدن‌امان و یا مثل امپراتوران آشوری، با برافراشتن مناره‌ای از کیسه‌های پر از گوش یا بینی‌ انسان‌ها، می‌توانیم بر علیه دیگری اعمال کنیم، بل‌که از بی‌رحمی‌ای حرف می‌زنم بسیار هو‌ل‌ناک‌تر و ضروری‌تر از آن‌چه که چیزها می‌توانند بر ضد ما اعمال کنند. ما آزاد نیستیم و آسمان باز هم ممکن است بر سرمان خراب شود. و تئاتر ساخته شده تا پیش از هر چیز این را به ما بیاموزد. و بزرگ‌ترین کژفهمی شاید جدا کردن تئاتر و هم‌زادش، از کلیت آثار آرتو باشد، تا به عنوان رساله‌ای در نظر گرفته شود که تنها به کار تئاترشناسان می‌آید. ژاک دریدا احتمال این خطا را به خوبی تشخیص داده: به همین دلیل است که مسئله‌ای که امروز برای‌امان مطرح می‌شود به کلی از فناوری‌ تئاتری فراتر می‌رود. اظهار نظر سرسختانه‌ی آرتو چنین است: تاملات فنی یا تئاترشناختی نباید جدا در نظر گرفته شوند. انحطاط بی‌شک زمانی آغاز می‌شود که امکان چنین تفکیک و جداسازی‌ای را میسر بدانیم.
پس از شکست نمایش خاندان چن‌چی که آرتو فکر می‌کرد موفقیتی مطلق به هم‌راه داشته باشد، او تصمیم می‌گیرد به مکزیک سفر کند. او که دیگر هیچ امیدی به فرهنگ غرب ندارد می‌خواهد خاک سرخ را لمس کند. هفتم فوریه ۱۹۳۶ به مکزیک می‌رسد و نه ماه در آن‌جا می‌ماند. ظاهرا در مکزیکو با روشن‌فکران و هنرمندان تماس می‌گیرد؛ حتا به نظر می‌رسد می‌خواهد با سیاست‌مداران و با انقلابیون این کشور ارتباط برقرار کند، چنان‌که انگار بیش از هر چیز نگران بوده تا مبادا انقلاب مکزیک از دست برود و امیدهایی که بدان بسته بوده نقش بر آب گردند. در سخن‌رانی‌هایی که ایراد می‌کند و در مقاله‌هایی که برای روزنامه‌ی ال ناسیونال می‌نویسد، دائم به مکزیکی‌ها هشدار می‌دهد و خطرهایی را که فرهنگ آن‌ها را از جانب اروپا تهدید می‌کند، گوش‌زد می‌نماید. آرتو از مکزیکی‌ها می‌خواهد نگذارند خدایان‌اشان در کنج موزه‌ها دفن شوند: چیزی که می‌خواهیم بگوییم این است که خدایان مکزیک هرگز تماس‌اشان را با قدرت از دست نداده‌اند، چون آن‌ها خودشان قدرت طبیعی‌ فعال بوده و هستند. انگار او می‌خواهد مردم مکزیک را با مکزیک آشنا کند. او هم‌چنین در همایشی درباره‌ی تئاتر کودکان- خیمه‌شب‌بازی و نمایش عروسکی- شرکت می‌کند. با این حال آرتو نمی تواند آن‌چه را که در جست‌وجوی‌اش به مکزیک آمده، در پایتخت بیابد. ماه اوت بالاخره کارت هنرهای زیبا را به دست می‌آورد و موفق می‌شود به هم‌راه یک راه‌نما و به وسیله‌ی اسب پیش قوم سرخ‌پوست تاراهومارا برود: می‌خواهم میراث فرهنگ باستانی‌ آیین‌های خورشیدی را بازیابم و احیا کنم.
پس از آن آرتو می‌رود تا به چهره‌ی اصلی‌ خارق‌العاده‌ترین اتفاقات تفکر غرب بدل شود. در ۱۹۳۷ جزوه‌ی کوچکی به نام وحی‌های جدیدِ وجود منتشر می‌شود که آرتو زیر آن‌را با نام پذیرای وحی امضا کرده است. این جزوه اندکی پیش از عزیمت او به ایرلند، در ماه اوت همان سال منتشر می‌شود. او شمشیری که یک جادوگر سیاه‌پوست در هاوانا به او داده بود و عصایی در دست دارد. عصا شی‌ای جادویی‌ست، سیزده گره دارد و نهمین گره‌اش حامل نشانه‌ی جادویی صاعقه است. آرتو به ایرلند می‌رود تا به تقدیر خویش تن بسپارد. انگار تنها به همین دلیل به آن‌جا می‌رود: تقدیر من هول‌ناک است و به سوی سرانجامی بس هول‌ناک تر، که می‌دانم برای آن مهیای‌ام می‌کند، می‌رود. و من به زودی مهیای آن خواهم بود.
۲۹ سپتامبر به درخواست پلیس ایرلند او را بر خلاف میل‌اش سوار کشتی می‌کنند. در کشتی هم اتفاقی می‌افتد که باعث می‌شود هنگام پیاده شدن در لوهاور، جامعه او را در تیمارستان بستری کند. آرتو به این بستری‌شدن که نه سال به درازا می‌کشد معنایی خاص می‌بخشد. وقتی کتاب وان گوگ، خودکشی‌کرده‌ی جامعه(۱۹۴۷) را می‌نویسد، زیر آن عنوان باید این یکی را خواند: آنتون آرتو، بستری‌شده‌ی جامعه
۱۹۳۸ سال سکوت بود. اما از ۱۹۳۹ آرتو فریادهای‌اش را بر سر دنیا می‌کشد، دنیایی که نمی‌خواهد یا نمی‌تواند آن‌ها را بشنود.
در انزوای تیمارستان دیوانه‌گان در فرانسه است که اثری آفریده می‌شود با تازه‌گی و جسارتی حیرت‌انگیز، و در آن شوخی و شرارت و شعور با هم درمی‌آمیزند؛ اثری که زبانی بی‌هم‌تا در نیرومندی و ظرافت را به ارمغان می‌آورد، زبانی که ابزاری می‌شود که آرتو با آن تقلا می‌کند دنیا، زمان، فضا، تن، زنده‌گی، مرگ و اسطوره را از نو خلق کند و بر کلیت دین فایق آید. فوریه‌ی ۱۹۴۶ نامه‌های رودِز منتشر می‌شود. در ماه مه همان سال آرتو از تیمارستان شهر رودز مرخص می‌شود و به پاریس باز می‌گردد. زنده‌گی‌اش را وقف نوشتن می‌کند: آرتو لو مومو، اینجا مدفون است و پس از آن فرهنگ سرخ‌پوستی همه‌گی در سال ۱۹۴۷ و در پاریس منتشر می‌شوند. او نگارش هم‌دست‌ها و استغاثه‌ها را به پایان می‌رساند، اثری که سی سال پس از مرگ وی یعنی در سال ۱۹۷۸ منتشر می‌شود. سیزدهم ژانویه‌ی ۱۹۴۷ آرتو در سخن‌رانی‌ای به نام رو در رو با آنتونن آرتو در تماشاخانه‌ی ویو کلومبیه به خطرناک‌ترین وجه ممکن در برابر عموم ظاهر می‌شود. سخن‌رانی برای‌اش ناممکن است، زیرا حضار را لایق شنیدن سخنان‌اش نمی‌بیند. در ماه ژوییه‌ی همان سال در نگارخانه‌ی پیر نمایش‌گاهی از طرح‌ها و تک‌چهره‌های آرتو برپا و آخرین شعرهای او خوانده می‌شود. در نوامبر مدیر برنامه‌های ادبی‌ رادیو فرانسه، برنامه‌ای را به او اختصاص می‌دهد. برنامه را ضبط می‌کنند و قرار می‌شود دوم فوریه‌ی ۱۹۴۸ آن‌را پخش کنند‌، اما در آخرین لحظه توقیف می‌شود. برای پخش آن می‌بایست بیش از بیست سال صبر کرد و طغیان ۱۹۶۸را پشت سر گذاشت. 
منبع: damghantheater.blogfa.com
چهارم مارس ۱۹۴۸ آنتونن آرتو در ایوری‌سورسن می‌میرد. پس از مرگ آثار قابل توجهی از او بر جای می‌ماند و کم‌کم اهمیت و ابعاد آن‌ها کشف می‌شود و طنین صدای او که گفته بود: با من یا مطلق هست، و یا هیچ نیست!
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد